حکایت من و کتاب‌ خریدن!

ساخت وبلاگ
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوستمشکل همیشگی من با زمان بوده. این احساس عذاب آور که زمان دارد با سرعت میگذرد و تو چنان که باید کارت را انجام نمیدهی.برای مبارزه با همین احساس بود که رمان "آقای سالاری و دخترانش" را نوشتم. میخواستم پوچی دوندگی های آدمهای دنبال موفقیت را نشان بدهم. از آن بالاتر و دقیق تر، پوچی تلاش های آدمهایی که به خاطر ذات کار، پر کار بودن و بی کار نبودن خودشان را به آب و آتش میزنند.اینکه حالا نشسته ام توی تالار مطالعه و میخواهم خاطراتم از شهریور 86 را شخم بزنم هم فقطو فقط برای مبارزه با همین حس درونی است که میخواهد بگووید الآن کار مهمتری برای انجام دادن دارم. نه، من هیچ کار مهم تری ندارم! مهم ترین کارم توجه کردن به گذشته خودم و زیر و رو کردن خاطراتی است که معنای زندگی ام را میسازند و امیدوارم هنوز بشود از لابلای آنها درس های آموزنده پیدا کرد و از آن مهم تر نشانه های تسلی بخش.نشانه های تسلی بخش خیلی مهم است. از ده دوازده سال پیش ایده یک داستان کوتاه در ذهنم دور میزند و هر از چند گاهی پیدایش میشود با این مضمون که یک پدربزرگ بیمار دفترچه تلفن را به دست پسر یا نوه اش داده تا زنگ بزند به دوستان قدیمی و از آنها (اگر تک و توک زنده باشند) بخواهد خاطراتی از دوران جوانی پدربزرگ تعریف کنند و هر جور شده گواهی بدهند که بالاخره او در دوران جوانی اش شاد و سرخوش بوده. خیلی ایده نابی است به نظرم. یعنی حتی عکسهای قدیمی که ما در آنها میخندیم به اندازه گواهی معاشرانمان نمیتوانند ما را مجاب کنند که قبلا خوشبخت بوده ایم.از شهریور 86 خیلی چیزهای کمی در خاطرم مانده چون شهریور یک ماه تابستانی است و من آن موقع دانشگاه نبودم. البته در طول سال 86 فقط اسفند را خرم آباد بودم. الآن اسفند 86 حکایت من و کتاب‌ خریدن!...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت من و کتاب‌ خریدن! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : story-stiry بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1402 ساعت: 14:19

به نام دوستواکنش من در برابر خودخواهی معمولا خیلی تند و تلخ است. آدم خودخواه را اصلا نمیتوانم دوست داشته باشم و میخواهم زود ازش فرار کنم.تازگی ها یک تجربه کاری نسبتا بد داشتم که همه بدی اش از برخورد با یک مدیر خودخواه ناشی میشود. هنوز هم تمام نکرده ام همکاری را اما ظاهرا باید یک جایی همین نزدیکی ها این ارتباط گسیخته بشود. چون که در طرف مقابل هیچ شفقتی نمی بینم. شفقت را فقط در آدمهای فداکار میشود دید.آدم خودخواه که فقط به موفقیت خودش فکر میکند شفقتش کجا بود؟ همه را به چشم ابزار برای رسیدن خودش به اهداف میبیند. این که گفتم میخواهم فرار کنم بیخود نیست. واقعا حسم این است که از آن شرکت، آن ساختمان تا جایی که میتوانم دور باشم. سعدی علیه الرحمه میفرماید" اگر با رفیقان نباشی شفیق / به فرسنگ بگریزد از تو رفیق" الآن میخواهم به فرسنگ از مشاهده خودخواهی این مدیر بگریزم!آدم خودخواه در زندان خواسته های مختلف خودش محبوس است. من البته از در حبس بودن نمی ترسم. اگر خودم آدم خودخواهی باشم حتما نیاز به کسانی دارم که کرنش و ستایش آنها حس خودخواهی من را ارضا کند اما واقعا این طوری نیستم. حال و حوصله بیرون کردن رقیب از میدان را هم ندارم. یکی از همین سلول های توی این عکس میتواند برایم جای امن و آرامش باشد. بیشتر شبیه آن پیرمردی هستم که در فرار از شاوشنگ بین زندانی ها کتاب پخش میکرد.این قدر آدم خودخواه زیر خروارها خاک خوابیده که کسی حتی برایشان سوگواری هم نکرده. این سوگواری اگرچه برای فرد مرده سودی ندارد نشانه علاقه زنده ها به منش اوست. پس چرا متنبه نمیشویم؟ تازگی ها چقدر از خواندن کتاب "در باب حکمت زندگی" آرتور شوپنهاور لذت بردم.همه تذکرات شوپنهاور مبتنی بر کوتاهی، تلخی و ناپایدار بودن مواهب زندگی ا حکایت من و کتاب‌ خریدن!...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت من و کتاب‌ خریدن! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : story-stiry بازدید : 81 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 3:06

 چهارشنبه ۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۸:۵۹ فرهنگ و هنر/   ادبیات و کتاب مجموعه‌داستان «نفرین به هرچه قانون» نوشته مجید اسطیری از سوی انتشارات نشر اسم وارد بازار کتاب شد. به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات و کتاب گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، مجموعه داستان «نف حکایت من و کتاب‌ خریدن!...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت من و کتاب‌ خریدن! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : story-stiry بازدید : 120 تاريخ : شنبه 14 فروردين 1400 ساعت: 12:16

رازهای سرزمین من by Reza BaraheniMy rating: 5 of 5 starsحبس در بند عمومی در برابر یکنواختی سلول انفرادی، بهشت است. سالها بعد در بند عمومی قصر یکی از زندانیان مذهبی به من گفت که امام موسی کاظم، به قولی هفت سال، و به قولی سیزده سال، در يك زندان انفرادی حکایت من و کتاب‌ خریدن!...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت من و کتاب‌ خریدن! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : story-stiry بازدید : 96 تاريخ : شنبه 14 فروردين 1400 ساعت: 12:16

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست دلم یک سلول انفرادی میخواهد. جرمم مهم نیست. این سی و پنج سال را عموما با حس گناه گذرانده ام. حالا دیگر فکر میکنم حق داشته باشم از این دنیا یک سلول انفرادی طلب کنم که آنجا کسی کاری به کارم نداشته باشد. بله ماجرا همین حکایت من و کتاب‌ خریدن!...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت من و کتاب‌ خریدن! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : story-stiry بازدید : 75 تاريخ : شنبه 14 فروردين 1400 ساعت: 12:16

به نام دوست--- هر کسی رمانی را به دست میگیرد تا بخواند میخواهد از آن رمان لذت ببرد. یکی به دنبال ماجرایی جذاب و پیچیده است و دیگری به دنبال معانی عمیق. به هر حال همه میخواهند آن رمان درگیرشان کند تا ازش لذت ببرند. اما خود مولف چی؟ نه فقط رمان. یک ن حکایت من و کتاب‌ خریدن!...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت من و کتاب‌ خریدن! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : story-stiry بازدید : 76 تاريخ : شنبه 14 فروردين 1400 ساعت: 12:16

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست وقتی با خودم فکر میکنم دوست دارم رمانی مثل خشم و هیاهو بنویسم یا رمانی مثل بینوایان راستش دومی را ترجیح میدهم. آیا من یک ذهنیت اخلاقی بسیط روستایی دارم؟ به نظرم این طور نیست. البته خودم همیشه آرزو داشتم یک ذهن ساده حکایت من و کتاب‌ خریدن!...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت من و کتاب‌ خریدن! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : story-stiry بازدید : 112 تاريخ : شنبه 14 فروردين 1400 ساعت: 12:16

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست اگر میرفتم خندوانه و رامید ازم میپرسید: "وقتی حالت بده چی کار میکنی؟" میگفتم: خودم رو پرتاب میکنم توی خاطرات خوبم! حالا هم چند روز است که حالم بد است و گفتم بیایم اینجا کمی خاطرات سالهای خوبم را نشخوار کنم. خاطره با حکایت من و کتاب‌ خریدن!...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت من و کتاب‌ خریدن! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : story-stiry بازدید : 98 تاريخ : شنبه 14 فروردين 1400 ساعت: 12:16

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست از یک سال و نیمگی دخترم من شروع کردم برایش کتاب خریدن.  البته قبلا هم برایش کتاب خریده بودیم ولی آن کتابها را به قصد این که با دیدنشان ذوق کند نخریده بودیم. چطور بگویم. این که بروی خانه و بگویی «ببین دخترم، برات کتاب حکایت من و کتاب‌ خریدن!...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت من و کتاب‌ خریدن! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : story-stiry بازدید : 144 تاريخ : شنبه 14 فروردين 1400 ساعت: 12:16

به نام دوست  دلم گرفته و اعصابم خرد است!چهار پنج دفعه سعی کردم خاطراتم از دوران شیوع آنفلوآنزای خوکی سال 88 را بنویسم اما نشد. من آن موقع دانشجوی ترم آخر پرستاری بودم در دانشگاه علوم پزشکی خرم آباد.دا حکایت من و کتاب‌ خریدن!...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت من و کتاب‌ خریدن! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : story-stiry بازدید : 124 تاريخ : جمعه 29 فروردين 1399 ساعت: 7:48