به نام دوستواکنش من در برابر
خودخواهی معمولا خیلی تند و تلخ است. آدم خودخواه را اصلا نمیتوانم دوست داشته باشم و میخواهم زود ازش فرار کنم.تازگی ها یک تجربه کاری نسبتا بد داشتم که همه بدی اش از برخورد با یک مدیر خودخواه ناشی میشود. هنوز هم تمام نکرده ام همکاری را اما ظاهرا باید یک جایی همین نزدیکی ها این ارتباط گسیخته بشود. چون که در طرف مقابل هیچ شفقتی نمی بینم. شفقت را فقط در آدمهای فداکار میشود دید.آدم خودخواه که فقط به موفقیت خودش فکر میکند شفقتش کجا بود؟ همه را به چشم ابزار برای رسیدن خودش به اهداف میبیند. این که گفتم میخواهم فرار کنم بیخود نیست. واقعا حسم این است که از آن شرکت، آن ساختمان تا جایی که میتوانم دور باشم. سعدی علیه الرحمه میفرماید" اگر با رفیقان نباشی شفیق / به فرسنگ بگریزد از تو رفیق" الآن میخواهم به فرسنگ از مشاهده خودخواهی این مدیر بگریزم!آدم خودخواه در زندان خواسته های مختلف خودش محبوس است. من البته از در
حبس بودن نمی ترسم. اگر خودم آدم خودخواهی باشم حتما نیاز به کسانی دارم که کرنش و ستایش آنها حس خودخواهی من را ارضا کند اما واقعا این طوری نیستم. حال و حوصله بیرون کردن رقیب از میدان را هم ندارم. یکی از همین سلول های توی این عکس میتواند برایم جای امن و آرامش باشد. بیشتر شبیه آن پیرمردی هستم که در فرار از شاوشنگ بین زندانی ها کتاب پخش میکرد.این قدر آدم خودخواه زیر خروارها خاک خوابیده که کسی حتی برایشان
سوگواری هم نکرده. این سوگواری اگرچه برای فرد مرده سودی ندارد نشانه علاقه زنده ها به منش اوست. پس چرا متنبه نمیشویم؟ تازگی ها چقدر از خواندن کتاب "در باب حکمت زندگی" آرتور شوپنهاور لذت بردم.همه تذکرات شوپنهاور مبتنی بر کوتاهی، تلخی و ناپایدار بودن مواهب زندگی ا حکایت من و کتاب خریدن!...
ادامه مطلبما را در سایت حکایت من و کتاب خریدن! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : story-stiry بازدید : 81 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 3:06